شهرزمستان

اشعارودل نوشته های ذبیح ا...فتحی

شهرزمستان

اشعارودل نوشته های ذبیح ا...فتحی

شعر من


شب و روزم گذشت به هزار آرزو
نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

نه سلامم سلام، نه قیامم قیام
نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

رشعار من


   من شدم عاشق تو.           دست من نیست، تو را می خواهم،
           به همین شکل و شمایل که خودت ساخته ای،
                       شرّ و بی حوصله و بازیگوش،
             مثل یک بچة پر جوش و خروش،
        ناسزا گفتن تو باز مرا می خواند،
                                   که شوم عاشق تر،
                                         هرچه معشوق به عاشق بزند حرف درشت،
                         رشتة عشق شود محکم تر  . . . . . . . . . . . . !

شعرهای عارفانه من


ای دوست قبولم کن و جانم بستان...

مستم کن و وز هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو

آتش به من اندر زن و آنم بستان

ای زندگی تن و توانم همه تو

 جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی ازآنی همه من

من نیست شدم در تو ازآنم همه تو

 

خود ممکن آن نیست که بردارم دل

آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه کنم بهر چه میدارم دل

 

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

درمان که کند مرا که دردم هیچ است

 

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه کنم حدیث ما بود دراز

 

دل تنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد بر هیچ تنی

آن چَز غم هجران تو بر جان من است

 

ای نور دل و دیده و جانم چونی

وی آرزوی هر دو جهانم چونی

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

تو بی رخ زرد من ندانم چونی

 

افغان کردم بر آن فغانم می سوخت

خامش کردم چو خامشانم می سوخت

از جمله کرانها برون کرد مرا

رفتم به میان و در میانم می سوخت

 

من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد

آنرا که وفا نیست از عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم که هزار آفرین بر غم باد

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود

زهرآب چشیدهام مرا قند چه سود

گویند مرا که بند بر پاش نهید

دیوانه دل است پام بر بند چه سود

 

من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو میپررم

من کَه شدهام چو کهربایی تو مرا

 

غم را بر او گزیده می باید کرد

وز چاه طمع بریده می باید کرد

خون دل من ریخته میخواهد یار

این کار مرا به دیده میباید کرد

 

آبی که ازاین دیده چو خون میریزد

خون است بیا ببین که چون میریزد

پیداست که خون من چه برداشت کند

دل میخورد و دیده برون میریزد

شعر

زندگی فرصت یک دیداراست

کم کنیم فاصله را

درگذرگاه زمان لحظه رادریابیم

پشت این ثانیه ها

عمرماپنهان است

دستگیر بی دست





از آنجایی که دین شامل راه و روش ، قوانین و دستوراتی است که از سوی خداوند به واسطه پیامبران الهی (البته پیامبران صاحب کتاب ، چون برخی پیامبران مبلغ ادیان دیگر بودند) برای خوب زیستن انسانها و چگونگی بهره مندی از نعمت های خدادادی و نیز همه آن باید ها و نباید ها را که انسان باید در زندگی دنیوی خود بکار بندد ، تا هم بتواند از همه مواهب الهی بهره مند شدهم لذت ببرد و هم راه رسیدن به کمال را طی کند و به جایگاهی که خداوند در دنیا و آخرت برای انسانها تعیین کرده برسد ، بر انسانها عرضه شد . و اما دین اسلام که یکی از ادیان الهی و البته آخرین و کامل ترین دین که همه جوانب زندگی انسان را در بر داشته و پاسخگوی همه نیاز های بشر است در خود دارای ارزش ها ، باید ها و نباید ها و در کل هنجارهایی است که مجموع آنها فرهنگ اسلامی را می سازد مانند : امر به معروف و نهی از منکر ، نیکی به پدر و مادر، راستگویی، نیکی در حق همسایه و غیره. واما از این میان بعنوان مثال می توان ایثار را نام برد. ایثار و گذشت زمانی اتفاق می افتد که انسان از حق واقعی خود زمانی که دریابد دیگران به آن نیازمند ترند بگذرد و دیگران را بر خود ترجیح دهد. و اما مهمترین و ارزشمند ترین ایثار را میتوان گذشتن از جان و زندگی دنیوی در راه حفظ ارزش های دینی و میهنی دانست که از آن بعنوان شهادت طلبی می توان نام برد که نمونه های زیادی از آن در تاریخ دینی و مذهبی ما وجود دارد و مصداق واقعی آن زندگی اکثر امامان ماست که با شهادت به پایان رسید و نمونه بارز و شاخص آنها قیام امام حسین (ع) بود که تجلی گاه همه خوبی هاست و نمود واقعی و عینی همه ارزش ها و هنجارهای اسلامی است تا آنجا که امام حسین (ع) و یارانش با اینکه می دانند با تعداد اندکشان توان مقابله با سپاه چند هزار نفری یزید و بدست آوردن پیروزی ظاهری را ندارند و قطعا" در این رویارویی نابرابر به شهادت می رسند اما امام حفظ اسلام و ارزش های اسلامی را بر خود، یاران و خانواده اش ترجیح میدهد و قدم در آوردگاهی بی بازگشت می گذارد و خود ویارانش یکی پس از دیگری سراسیمه خدا را ملاقات می کنند و واقعه ای را رقم میزنند که گرچه یک نصف روز بیشتر طول نکشید اما دارای آنچنان بار معنایی عظیمی بود که توانست در بلندای تاریخ بشریت قد علم کند و هر چه از زمان وقوع آن میگذرد جلوه بیشتری پیدا کند. اما اگر بخواهیم به احوالات هر کدام ازهفتاد و دو ستاره سرخ آسمان شهادت و ولایت بپردازیم شاید در توان کسی نباشد پس تنها به یک نکته از هزاران نکته باریک تر از مویی که وجود یکی از یاران آن حضرت که به نظر من به اندازه تمام هستی وسعت دارد، می پردازیم و آن رفتن عباس (ع) برای آوردن آب از رود فرات است. واما شاید تمامی بزرگی عباس که در دنیا نمی گنجد در این لحظه خلاصه می شود نه در قد وقامت، زیبایی چهره ویا جنگ آوری او وآن لحظه ایست که دستان مبارکش را برای نوشیدن جرعه ای از آب فرات در آن فرو برد و مشتی از آن را برداشت و به سمت دهان مبارک برد تا قدری از آن آتش درونش را بکاهد، اما خشکی لبان و عطش تشنگی مولایش . چشمان در انتظار کودکان بی رمق از تشنگی و کام عطشناک نوگل باغ نبی، علی اصغر در نظرش جلوه گر شد و بی درنگ مشت آب را به فرات پس داد و مدیون آن نشد و فرات در حسرت آنکه عباس قطره ای از آن بنوشد قرن هاست که آرزو به دل مانده و چه خوش گفت شاعر در وصف این همه بزرگی و مقام  :

 به دریا پا نهاد برون شد تشنه لب             جوانمردی نگر غیرت ببین همت تماشا کن